جدول جو
جدول جو

معنی نیم سفته - جستجوی لغت در جدول جو

نیم سفته(غُ غُ کُ)
نیم سوراخ کرده شده. (برهان قاطع). که کار سفتن و سوراخ کردن آن هنوز به پایان نرسیده است:
نخستین ز گوهر یکی سفته بود
یکی نیم سفته دگر نابسود.
فردوسی.
آنچ از او نیم گفته بد گفتم
گوهر نیم سفته را سفتم.
نظامی.
، نیم سفت. (آنندراج). کنایه از سخن ناتمام و سربسته. (برهان قاطع) ، تراوش اندک را نیز گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
نیم سفته
نیم سوراخ کرده شده، سخن ناتمام و سر بسته، تراوش اندک
تصویری از نیم سفته
تصویر نیم سفته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَهْ)
نصف بار. تقسیم شده به دو. (ناظم الاطباء). نیم تاه. نصف شده. تقسیم شده به دو بخش. (فرهنگ فارسی معین).
- نیم ته کردن، تقسیم کردن. به دو نصف کردن. (ناظم الاطباء).
- ، از کمر گرفته انداختن. (غیاث اللغات). از کمر گرفته دوتاه کردن کسی را. (آنندراج) :
یکی نیم ته کرده قصاب وار
بسی قوچ جنگی در آن کارزار.
هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لُ / لِ)
بلغور. جریش. پله کو. نیم کوب. که تمام خرد نشده باشد به کوفتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صَ کُ)
نیم خفته. خمارآلود:
گلی بود در بوستان ناشکفت
همان نرگسی در چمن نیم خفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غُ غُ کُ)
نیم سوخته. نیم سوز:
چو شد کشته دیگی ترینه بپخت
ببرد آتش و هیزم نیم سخت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ فَ / فِ)
نیم طبخ شده. (یادداشت مؤلف). نیم پز. گوشتی که به خوبی نپخته است، نیم رس. میوه ای که کاملاً رسیده نیست، که به حد کمال نرسیده است. تازه کار:
با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق
خام از عذاب سوختگان بی خبر بود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(فَرْ زَ)
چیزی که قسمتی از آن سوخته شده باشد. که جزئی از آن سوخته و جزئی سالم باشد. که از آتش آسیب دیده اما به کلی نسوخته و از بین نرفته است: پس مردی از آن ترسایان انجیلی نیم سوخته برگرفت و سوی قیصر رفت. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ کُ)
نیم کشت. نیم بسمل. مجروح محتضری که رمقی ونیم جانی دارد: لشکر چون پادشاه را نیم کشته دیدند همه راه هزیمت گرفتند. (اسکندرنامۀ خطی).
به آب تیغ اجل تشنه است مرغ دلم
که نیم کشته به خون چند بار برگردد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ)
نیم سفته:
یکی سفته و دیگری نیم سفت
یکی آنکه آهن ندیده ست جفت.
فردوسی.
، کنایه از ناتمام. (غیاث اللغات). نیم سفته. کنایه از سخن سربسته و ناتمام و اغلب بدین معنی تمام گوهر نیم سفت باشد نه تنها نیم سفت. (از آنندراج). رجوع به نیم سفته شود:
تو دانی که این گوهر نیم سفت
چه گنجینه ها دارد اندر نهفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ کُ)
نیم خفت. رجوع به نیم خفت شود
لغت نامه دهخدا
(لَبْ بَ)
نیم شکفته. غنچه ای که هنوز کاملاً باز نشده است:
لبت گوئی که نیم کفته گل است
می ونوش اندر او نهفتستی.
طیان
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم سوخته
تصویر نیم سوخته
آنچه کخ کاملا سوخته نباشد: (هیزم نیم سوخته)، قطعه ای از پارچه سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کوفته
تصویر نیم کوفته
نیم کوبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم پخته
تصویر نیم پخته
آنچه که خوب پخته نشده: نیم جوش نیم پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ته
تصویر نیم ته
تقسیم شده به دو بخش نصف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ته
تصویر نیم ته
((تَ))
نیم تاه، تقسیم شده به دو بخش، نصف شده
فرهنگ فارسی معین
هر چیز نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی